آوین جونآوین جون، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

خاطرات آوین جون

چسب زدن کشوها

مدتی بود میرفتی سراغ کشوها و میکشیدی بعد دستای نازت میرفت تو کشوها و دردت می گرفت منم مجبور شدم در کشوها رو بچسبونم تو هم شاکی شدی که چرا در کشو رو نمیتونی باز کنی. ...
22 بهمن 1391

نون کوهی

اینجا که میبینی نون کوهی درست کرده بودم و منتظر بودم تا بابایی بیاد تا افتتاحش کنیم اما دیگه شکممون گولمون زد و من و آوین جون یه گوشش رو خوردیم. نوش جونمون!   ...
22 بهمن 1391

جارو برقی

آوین جونم خیلی از جارو برقی خوشش میاد برعکس بعضی بچه ها که از جارو برقی میترسن. هروقت دارم جارو میزنم  آوین جونم با روروئکش میدوه تا خودش رو به جارو برقی برسونه.   ...
22 بهمن 1391

مسئولیت پذیری آوین جون

تو خونه ما آوین جون مسئول گرفتن آب میوه هست و همیشه به بابایی تو گرفتن آب میوه کمک میکنه تا صدای آبمیوه گیری رو میشنوه چهار دست و پا میاد پیش بابایی و کمک میکنه. واااااااااای که چه مزه ای د اره آبمیوه هایی که آوین جون میگیره.   ...
22 بهمن 1391

دختر عمه

هفتم بهمن 91هم دختر عمه آوین جون به دنیا اومد قدمش مبارک باشه اسمش هم الهه خانم شد. اینم عکسای آوین جون که برا دیدن الهه رفته بود خونشون .   ...
22 بهمن 1391

آوین و مهره های شطرنج

هر وقت که بخوام کاری انجام بدم باید تو رو با یه چیز سرگرم کنم اونم یه چیز تازه و جدید که تکراری نباشه مثلا وسایل خونه و آشپز خونه. این بار هم مهره های شطرنج رو جلوت ریختم خیلی دوست داشتی البته مزش رو چون راحت هم تو دهنت جا میشد.تازه مهره ها رو میکوبیدی به صفحه شطرنج و از صداش لذت میبردی تو هم که عاشق سرو صدایی. ...
21 بهمن 1391

آوین و کدو تنبل!

کدو میشکوندم که با سرعت اومدی و شیرجه رفتی تو کدو دل و روده ی کدوی بیچاره رو در اوردی و پخش کردی و دهن زدی اومدی که بری تو سینی اما چون دستات لزج بود لیز خوردی و گریه کردی   . ...
21 بهمن 1391

دسته گلای مورد علاقه من!

این دسته گل خواستگاری منه  این دسته گل هم مال جشن عقد منه این دسته گل هم مال جشن عروسی منه که هر سه تاشون برام خاطره اند.  اما این دسته گل زندگی منه که نفسه مامانه و همه چیز منه.       ...
21 بهمن 1391